منادی وحدت

محبت ما اهل بیت (ع) کفاره گناهان است وحسنات راچندبرابرمی کند .امام رضا(ع)

منادی وحدت

محبت ما اهل بیت (ع) کفاره گناهان است وحسنات راچندبرابرمی کند .امام رضا(ع)

سیره اقتصادی امام علی ع


سیره اقتصادی امام علی (ع)

سیره اقتصادی امام علی (ع)
سیره اقتصادی امام علی(ع) در دو مرحله (سیره امام در اداره امور اقتصادی جامعه و سیره اقتصادی حضرت در رفتارهای اقتصادی شخصی) بررسی می شود. امام هنگامی که به حکومت رسید، وضعیت اقتصادی جامعه، به ویژه توزیع امکانات، بسیار نامناسب بود، لذا برای سامان دادن به این وضعیت، توزیع را به گونه مساوی انجام داد. همچنین از ذخیره سازی بیت المال و تاخیر در توزیع آن خودداری کرد. این قبیل سیاست ها باعث شد وضعیت اقتصادی جامعه دگرگون شود. فقر و بی عدالتی از بین برود و همه مردم کوفه از امکانات اولیه زندگی بهره مند شوند. امام در سیره اقتصادی شخصی بسیار اهل تلاش و تولید بود، اما در عرصه تخصیص درآمد شخصی برای هزینه های فردی خویش، به حداقل بسنده و درآمدها را در راه خدای متعال مصرف می کرد.
تاریخ انتشار : 1397/6/7
بازدید : 202
منبع : مجله مطالعات تفسیری - پاییز 1389 - شماره 3 , احمدعلی یوسفی

سیره امیر مؤمنان (ع) در فعالیت اقتصادی شخصی

... از هزار وسق(180 تن)بود. (مبرد، 1413: 1128/3)ارزش این املاک بسیار بالا بود، به طوری که از روایات بر می آید معاویه برای خرید ملک«عین ابی نیزر»دویست هزاردینار به امام حسین (ع) پیشنهاد داد، اما حضرت نپذیرفت. (همان) هنگام تقسیم فیء به وسیله رسول اللّه (ص)، زمینی هم در ینبع نصیب علی (ع) شد. (کلینی، 1401: 54/7، ح 9)خود حضرت هم قطعه زمین دیگری را در آنجا به قیمت سی هزار درهم خرید. (النمیری البصری، 1410: 209/3)

افزون بر اینها پیامبر صلّی اللّه و علیه و آله ذی العشیره را به علی (ع) اقطاع کرد و عمر نیز بعد از رسیدن به خلافت، قطعه زمین دیگری را در ینبع به علی اقطاع نمود. (الدمشقی، 1419: 221/1)

امام صادق (ع) فرمود: درهم هایی که علی (ع) در یک بار از فروش خرمای شخصی خود بین نیازمندان تقسیم کرد، صد هزار درهم بود. (کلینی، 1401: 439/6، ح 8)

امیر مؤمنان (ع) سطح زندگی خود را در حدّ سطح زندگی فقیران قرار داده بود، درحالی که توان مالی و درآمدش اجازه می داد غذایش از عسل مصفّا و مغز گندم و لباس هایش ابریشمی باشد. (سید رضی، 1379: ن 45)

موقوفات فراوان امیر مؤمنان (ع) در مدینه و اطرافش گواه آن است که وی املاک بسیاری در مدینه و اطرافش داشت.

برخی موقوفات حضرت (ع) در مدینه عبارت اند از:

الفقیزین در منطقه عوالی؛ بئر الملک در منطقه قناة، الآدبیة در وادی إضم؛ عین ناقه در وادی القری؛ ملک دیگری در وادی القری؛ سهمی از عین سکر؛ نهری در چشمه ای در بیره؛ سرزمینی به نام الاحمر؛ منطقه ای به نام البیضاء که دارای مزارع است؛ چاه هایی به نام ذات کمات، ذوات العشراء، قعین، معید و رعوان؛ دره ای به نام رعیه در فدک که دارای درختان خرما و آب های فراوانی بود؛ دره ای به نام الاسحن در منطقه فدک؛ ملکی به نام القصیبه در فدک (النمیری البصری، 1410: 223/1 و 225)؛ منطقه ای که مسجد شجره در آن واقع شده و به نام آبار علی (ع) معروف است. (سمهودی، 1404: 139/4) برخی منابع، تعداد حلقه های چاه امام (ع) را در وادی عقیق 23 عدد می دانند. (قائدان، 1374: 403، 409)

این روایات و نقل های تاریخی به روشنی آشکار می سازند که املاک و ثروت های امیر مؤمنان بسیار بود و حضرت در حفظ املاک و ثروت هایش تا آخر عمرش کوشا بود. [1] امام روی املاک خود کار می کرد و آنها را آباد می ساخت. امام برده های بسیاری هم داشت که همه روی املاک امام به کار و تولید مشغول بودند.[2]

به سبب این تلاش ها درآمدهای سالانه حضرت (ع) بسیار بود؛ اما این همه درآمد و ثروت را به چه انگیزه ای و در چه راه هایی مصرف می کرد تا مطلوبیت حاصل از آن به حداکثر برسد؟

ابتدا راه های تخصیص درآمد و مصرف حضرت را بررسی می کنیم تا به انگیزه وی و میزان ضریب اهمیت راه های تخصیص درآمد از دیدگاه حضرت (ع)پی ببریم.

دشمن‌شناسی از دیدگاه امام علی(ع) ا

RSS دیگران
صفحه اصلیRSS سایت رهبریدرباره سایت رهبریتماس با مازبانهای دیگر
امروز جمعه، ۲۳ آذر ۱۳۹۷
1378/02/01نسخه قابل چاپ

دشمن‌شناسی از دیدگاه امام علی(ع)

از مباحث مهم در سیره امام علی(ع)، رفتار حضرت با دشمنان است. این بحث، هم از جهت دشمن‌شناسی و هم شیوه درست برخورد با دشمن را می‌آموزاند. امام علی(ع) با دشمنانی مواجه بود که پیامبر(ص) با این نوع دشمن مواجه نبود. پیامبر با کسانی مقابله کرد که با گفتار و رفتار خود زنده باد بت!! می‌گفتند اما امام علی(ع) با کسانی رو به رو بود که سابقه درخشانی در خدمت به اسلام داشتند! اهل عبادت و قرآن و شب زنده‌داری بودند؛ با این همه از روح مکتب بی‌خبر بوده و همین امور، زمینه‌ساز مقابله آنان با حکومت عدالت‌گستر مولا علی(ع) شد. امام علی(ع) در حقیقت با نفاق پنهان مواجه بود و پرواضح است که برخورد با این دشمن به مراتب سخت‌تر از برخورد با کفر آشکار است. بر این اساس است که امام علی(ع) برخورد با دشمنانی این چنین را از مفاخر خود برمی‌شمرد: «ایها الناس فانی فقات عین الفتنه و لم یکن لیجتری علیها احدٌ غیری بعد ان ماج غیهبها و اشتد کلبها؛ (1) مردم! این من بودم که چشم فتنه را درآوردم و کسی جز من جرأت بر آن نداشت؛ بعد از آن که امواج فتنه همه جا گسترده بود و هاری آن فزونی یافته بود.»

حکومت حدوداً پنج ساله امیر مؤمنان علی(ع) با سه جریان مخالف مواجه بود:
 
1- جاه‌طلبان و مقام‌پرستان که در خط مقدم بیعت‌کنندگان با مولا علی(ع) بودند و امید آن داشتند که از این راه بتوانند به دنیایی آباد و مقام و ریاستی که در پی آن بودند برسند، اما پس از آن که امام علی(ع) به حکومت رسید و ارزش‌های الهی را به جای ارزش‌های پوسیده جاهلی نهاد، از حکومت حضرتش مأیوس شده و شروع به مخالفت با آن نموده و علیه حکومت اسلامی امام علی(ع) شورش کردند. نام این گروه در تاریخ اسلام «ناکثین » - پیمان‌شکنان - می‌باشد.

2- ظالمانی که از حکومت پیشین بهره‌ها می‌بردند، دزدی‌ها و غارت‌گری‌ها می‌نمودند و از این راه اموال فراوانی به هم زده بودند و با سر کار آمدن حکومت عدل از این غارت گری‌ها ممنوع گشته و به شدت با ستم آنان مبارزه شد. نام این گروه در تاریخ اسلام «قاسطین» است. «قسط » هم به معنای عدالت و هم به معنای ظلم و عدول از حق آمده است. راغب در مفردات می‌گوید: «قسط به معنی سهم و نصیب است و هرگاه سهم و نصیب دیگری گرفته شود، قسط به آن گفته می‌شود و این مصداق ظلم است.» (2)

3- کوته‌فکران و متحجرانی که فقط ظاهری از دین را دیده بودند و حقیقت آن را نفهمیده بودند و به شدت بر عقیده باطل خود استوار بودند. اینان نیز سر شورش بر حکومت مولا علی(ع) برآوردند. نام این گروه «مارقین» است و نام دیگرشان خوارج که بعد از داستان حکمین، در صفین بر ضد امام برخاستند و پرچم مخالفت را برافراشتند. این واژه، از ماده «مروق» به معنای پرش تیر از کمان است. گویی آنها قبلا در دایره حق بودند ولی به خاطر تحجر و نادانی و خودخواهی از مفاهیم اسلامی‌و تعلیمات آن به دور افتادند.

این سه جریان مخالف را پیامبر گرامی اسلام(ص) در سخنان خود به صراحت پیش‌بینی فرموده بود: ابوایوب انصاری گوید: «امر رسول الله(ص) علی بن ابی طالب(ع) بقتال الناکثین و القاسطین و المارقین؛ پیامبر اکرم(ص) به علی(ع) دستور داد که با سه گروه ناکثین و قاسطین و مارقین پیکار کند.» خود حضرت نیز در خطبه شقشقیه با همین نام مخالفین خود را نام برده است:
«فلما نهضت بالامر نکثت طائفه و مرقت اخری و قسط آخرون...؛ (4) هنگامی ‌که قیام به امر خلافت کردم جمعی پیمان خود را شکستند و گروهی به بهانه‌ای واهی سر از اطاعتم پیچیدند و از دین خدا بیرون پریدند و دسته دیگری راه ظلم و طغیان را پیش گرفتند.» تحلیل و بررسی عملکرد این سه جریان مخالف و موضع امام علی(ع) در برابر آنها، نقش ارزنده‌ای در آگاهی امت اسلامی ‌ما از جریان‌های مخالف نظام و نیز الهام‌بخش نحوه برخورد با آنان خواهد بود. به یاری خداوند، بر آنیم که به تحلیل این سه جریان مخالف از دیدگاه مولا علی(ع) بپردازیم. در این مقاله به عنوان مدخل، بحثی پیرامون دشمن‌شناسی از دیدگاه مولی تقدیم می‌داریم. 

دشمن‌شناسی از اساسی‌ترین شرایط موفقیت در تمامی‌عرصه‌ها، شناخت دشمن است. در عرصه طبیعی، آدمی تا آنجا که دشمن را شناخته در دفع آن کوشیده و به موفقیت دست یافته است، ولی همین انسان ضربه‌های فراوانی از دشمن ناشناخته خود خورده است. به عنوان نمونه انسان از زمانی که دشمنی به نام میکرب را شناخت، به آسانی توانست در پی دفع آن برآید و همو چون نتوانسته است سرطان را بشناسد، هر روز قربانی‌های فراوانی در این عرصه می‌دهد. در عرصه مسائل سیاسی و اجتماعی نیز شناخت دشمن نقش مهم و کلیدی دارد. بر این اساس است که بخش عظیمی‌از آیات قرآن مربوط به معرفی دشمن است: معرفی شیطان، دشمنان انبیاء، کفار، مشرکان و منافقان و...

در روایتی از پیامبر گرامی‌اسلام(ص) می‌خوانیم: «الا و ان اعقل الناس عبد عرف ربه فاطاعه و عرف عدوه فعصاه؛ (5) آگاه باشید عاقل‌ترین مردم کسی است که خدایش را بشناسد و از او پیروی کند و دشمنش را نیز بشناسد و آن گاه نافرمانیش کند.» و در حدیثی دیگر از پیامبر اکرم(ص) آمده است: مردم اگر ده چیز را می‌شناختند سعادت دنیا و آخرتشان تأمین می‌شد؛ یکی از آنها شناخت ابلیس (دشمن) و یارانش می‌باشد. (6) امام علی(ع) در نهج‌البلاغه شناخت دشمن را رمز بینش می‌داند: «و اعلموا انکم لن تعرفوا الرشد حتی تعرفوا الذی ترکه و لن تاخذوا بمیثاق الکتاب حتی تعرفوا الذی نقضه و لن تمسکوا به حتی تعرفوا الذی نبذه...؛ (7) و بدانید که رشد درنمی‌یابید مگر که رشد وانهادگان را بشناسید و هرگز به کتاب خدا چنگ نمی‌زنید، مگر که فروفکننده آن را چنان که باید شناخته باشید.» و خود بخش عظیمی‌از تلاش خویش را در دوره حکومت به افشاگری چهره دشمنان خود پرداخت. 

اقسام دشمن 
از طرفی از سخنان حضرت استفاده می‌شود که دشمن بر دو نوع است و دو نوع برخورد می‌طلبد:
1- دشمن آشکار.
2- دشمن پنهان.

از دیدگاه امام(ع) کم‌خطرترین دشمن، دشمنی است که دشمنی خود را آشکار کرده است؛ حضرت فرمود: «اوهن الاعداء کیدا من اظهرعداوته؛ (8) سست‌ترین دشمنان کسی است که عداوتش را آشکار ساخته است.» «من اظهر عداوته قل کیده؛ (9) آن کس که دشمنی‌اش را اظهار کرده، توطئه و مکرش کم است.»  و خطرناک‌ترین دشمن دشمنی است که دشمنی‌اش را پنهان می‌کند، همان که قرآن کریم نامش را نفاق گذارده است. امام علی(ع) در این زمینه می‌فرماید: «شر الاعداء ابعدهم غورا و اخفاهم مکیده؛(10) بدترین دشمنان کسی است که عمیق‌تر بوده و بیشتر کیدش را مخفی می‌دارد. » در سخنی دیگر فرمود: «اکبر الاعداء اخفاهم مکیده؛ (11) بزرگ‌ترین دشمنان کسانی‌اند که حیله خود را بیشتر پنهان می‌دارند.» این دشمنی خطرناک‌ترین دشمنی‌ها است، و بدترین ضربه به مکتب از ناحیه اینان بوده است. امام علی(ع) در این زمینه می‌فرماید:  «انما اتاک بالحدیث اءربعه رجال لیس لهم خامس: رجل منافق مظهر للایمان متصنع بالاسلام لایتاثم و لا یتحرج یکذب علی رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم متعمدا فلو علم الناس انه منافق کاذب لم یقبلوا منه و لم یصدقوا قوله و لکنهم قالوا صاحب رسول الله(ص) رآه و سمع منه و لقف عنه فیاخذون بقوله؛ (12) افرادی که نقل حدیث می‌کنند، چهار دسته‌اند و پنجمی‌نخواهد داشت: نخست منافقی که اظهار اسلام می‌کند، نقاب اسلام را به چهره زده، نه از گناه باکی دارد و نه از آن دوری می‌کند و عمداً به پیامبر(ص) دروغ می‌بندد. اگر مردم می‌دانستند که این شخص منافق و دروغگو است از او قبول نمی‌کردند و تصدیقش نمی‌نمودند، اما چون از واقعیت او آگاه نیستند، می‌گویند وی صحابه رسول خدا است، پیامبر(ص) را دیده، از او حدیث شنیده و مطالب را از او دریافت کرده است؛ به همین دلیل به گفته‌اش ترتیب اثر می‌دهند.» 

هشیاری در برابر دشمن 
از نکاتی که امام علی(ع) در رابطه با دشمن بر آن تأکید دارد آن است که باید پیوسته هشیاری در برابر دشمن را حفظ کرد و هرگز نباید دشمن را کوچک شمرد: حضرت فرمود: «لا تستصغرن عدوا وان ضعف؛ (13) هرگز دشمن را کوچک مشمار، هرچند ضعیف باشد.»

 دانی که چه گفت زال با رستم گرد   دشمن نتوان حقیر و بیچاره شمرد

نیز فرمود: «لا تامن عدوا و ان شکر؛ (14) از دشمن در امان نباش، هرچند از شما سپاسگزاری می‌کند.» باید پیوسته دشمن را زیر نظر داشت که اگر لحظه‌ای غفلت صورت گیرد، چه بسا ضربه‌های آسیب‌ناپذیری از ناحیه دشمن وارد شود. امام علی(ع) فرمود: «من نام عن عدوه، انبهته المکائد؛ (15) کسی که از دشمن غفلت کند، حیله‌ها و کیدهای دشمن بیدارش خواهد ساخت.» حضرت در عهدنامه بعد از آن که مالک را سفارش به پذیرش صلح شرافت‌مندانه می‌کند، می‌فرماید: «و لکن الحذر کل الحذر من عدوک بعد صلحه فان العدوربما قارب لیتغفل فخذ بالحزم و اتهم فی ذلک حسن الظن؛ (16) زنهار، زنهار سخت از دشمنت پس از پذیرش صلح برحذر باش، چرا که دشمن گاهی نزدیک می‌شود که غافلگیر سازد. بنابراین دوراندیشی را به کار گیر و در این موارد خوش‌بینی را متهم کن!» 

و حضرت از ویژگی‌های خویش را، همین هشیاری در برابر دشمن می‌داند و می‌فرماید: «و الله لا اکون کالضبع تنام علی طول اللدم حتی یصل الیها طالبها و یختلها راصدها؛ (17) به خدا سوگند من هم چون کفتار نیستم که با ضربات آرام و ملایم در برابر لانه‌اش به خواب رود تا صیاد به او رسد و دشمنی که در کمین او است، غافلگیرش کند (من غافلگیر نمی‌شوم).» سخن مولا (ع) ضرب‌المثلی است پیرامون ساده‌لوحی و آن این است: کفتار حیوان ابلهی است و به آسانی می‌توان آن را شکار کرد؛ به این ترتیب که صیاد آهسته با ته پای خود یا قطعه سنگ یا چوب دستی به در لانه کفتار می‌زندو او به خواب می‌رود، سپس او را به راحتی صید می‌کند. حضرت(ع) در برابر این پیشنهاد که از تعقیب طلحه و زبیر صرف نظر کند، سخن فوق را فرمود و به حق پیشنهاد فوق بسیار ساده‌لوحانه بود، چرا که نقشه این بود که آنها بصره و سپس کوفه را در اختیار خود بگیرند و معاویه با آنها بیعت کند و در شام از مردم نیز برای آنان بیعت بگیرد و به این ترتیب بخش‌های عمده جهان اسلام دراختیار جاه طلبان پیمان‌شکن قرار گیرد و تنها مدینه در دست علی(ع) بماند. 

امام علی(ع) با آگاهی کامل از این توطئه به سرعت ابتکار عمل را در دست گرفت و نخستین توطئه و تلاش جدایی‌طلبان را در نطفه خاموش ساخت و به آسانی بصره و کوفه و تمام عراق را نجات داد. این سخن امام علی(ع) درس است به همه زمامداران و مسئولان کشورهای اسلامی‌که برای مقابله با خطرات دشمن گاه روزها، بلکه ساعت‌ها و لحظه‌ها سرنوشت‌ساز است؛ نباید فرصت را به سادگی از دست بدهند و تسلیم پیشنهادهای سست عافیت‌طلبان گردند. امام(ع) افرادی که این لحظات حساس را از دست می‌دهند، به کفتار تشبیه کرده است. این تشبیه از چند جهت قابل توجه است: «کفتار» حضور دشمن را احساس می‌کند، ولی با زمزمه‌های او به خواب می‌رود؛ خوابی که منتهی به اسارت و مرگ او می‌شود. «کفتار» در خانه و لانه خود شکار می‌شود. «کفتار» حتی بدون کمترین مقاومت در چنگال دشمن گرفتار می‌گردد و به دام می‌افتد.

کسانی که فرصت‌های زودگذر را با خوش‌باوری‌ها یا ضعف و سستی یا تردید و تأمل از دست می‌دهند، هم چون کفتارند، به خواب می‌روندو در خانه و لانه خود به دام می‌افتند و مقاومتی نشان نمی‌دهند.این سخن بدان معنی نیست که بی‌مطالعه یا بدون مشورت و در نظر گرفتن تمام جوانب کار اقدام کنند، بلکه باید با مشاورانی شجاع و هوشیار مسائل را بررسی کرد و پیش از فوت وقت اقدام نمود. (18)





پی‌نوشت‌ها:
1) نهج‌البلاغه، خطبه 93.
2) مفردات راغب، ذیل واژه‌ی قسما.
3) مستدرک الصحیحین، ج 3، چاپ دارالمعرفه؛ اسدالغایه، ج 4، ص 33 و تاریخ بغداد، ج 13، ص 187، طبع دارلفکر.
4) نهج‌البلاغه، خطبه 3.
5) بحارالانوار، ج 77، ص 179، و الحیاه ج 1، ص 36.
6) سفینه‌البحار، عرف.
7) نهج‌البلاغه، خطبه 147.
8 و 9) فهرست غرو، ص 239 و ص 340.
10) فهرست غرو، ص 339.
11) مستدرک نهج‌البلاغه، ص 157
12) نهج‌البلاغه،‌خطبه 210.
13و 14 و 15) فهرست غرو، ص 340.
16) نهج‌البلاغه، نامه‌ی 53.
17) نهج‌البلاغه، خطبه 6.
18) پیام امام، ج 1، ص 456 و 457 

 

رمز و راز موفقیت از نگاه امام علی (ع)

علل مخالفت با حکومت امام علی ع


علل مخالفت با حکومت امام علی علیه السلام

 

مقدمه 

امام على بن ابى طالب(ع)، علاوه بر خلافت و جانشینى منصوص از رسول گرامى اسلام(ص)، پس از کشته شدن خلیفه سوم، در تاریخ بیست و پنجم ذى حجه سى و پنج هجرى (ششصد و چهل و چهار میلادى)[۱]، با همه استنکافش از پذیرفتن حکومت و خلافت، با اقبال عمومى و اصرار آنان براى پذیرش منصب حکومت ظاهرى، مواجه شد، و با بیعت آنان و در رأس همه، بیعت اصحاب پیامبر از مهاجران و انصار، عملاً متصدى امر حکومت و خلافت بر مسلمانان گردید.

در باره حکومت ظاهرى امام على(ع) و به تعبیر دیگر، حکومت علوى، چند مسأله از مسلّمات تاریخى است.

نخست اینکه امام(ع) در فضاى کاملاً آزاد سیاسى ـ اجتماعى و با اقبال عمومى و اشتیاق توده هاى مردم مسلمان و بیعت از روى میل و اختیار آنان، به حکومت رسید؛ چون، مردم پس از پشت سر گذاشتن دوران سخت و تلخ حکومت پیشینیان و انواع تبعیضها، بى عدالتیها و فساد و تباهى، به این نتیجه رسیدند که تنها راه نجاتشان از آن اوضاع نابسامان و جوّ تبعیض آمیز و ستم آلود، پایان دادن به دوران حکومت خلیفه پیشین و تعیین خلیفه جدید است، لذا پس از وى، به در خانه وصى و جانشین بحق پیامبر(ص) حضرت على(ع) روى آوردند و دست بیعت به سویش گشودند و به طور جدى، خواهان حکومت علوى بودند و در برابر عدم پذیرش امام(ع) اصرار ورزیده و آن حضرت را بر اجابت درخواست خود در تنگنا قرار دادند. امام(ع) در این باره فرموده است:

«ازدحام فراوانى که مانند یالهاى کفتار بود [به هم فشرده و انبوه] مرا به قبول خلافت وا داشت. آنان، از هر طرف، مرا احاطه کردند [و] چیزى نمانده بود که دو نور چشمم زیر پا له شوند! آن چنان جمعیت به پهلوهایم فشار آورد که سخت مرا به رنج انداخت و ردایم از دو سو پاره شد! مردم همانند گوسفندانى [گرگ زده که دور تا دور چوپان جمع شوند مرا در میان گرفتند.[۲]

مانند شترهاى ماده اى که به فرزندان خود روى آورند، به سوى من روى آوردید و مى گفتید: «بیعت! بیعت!». من، دستم را بستم و شما آن را مى گشودید. من، آن را از شما برمى گرفتم و شما به سوى خود مى کشیدید.»[۳]

طبرى نیز نقل مى کند که امام على(ع) در برابر اصرار مردم بر بیعت، فرمود: «این کار ـ بیعت ـ را نکنید. اگر من، وزیر و همکار امام مسلمانان باشم، بهتر از این است که امیر و حاکم بر مسلمانان باشم.»، اما آنان گفتند: «به خدا سوگند! ما، تو را رها نمى کنیم تا این که با تو بیعت کنیم.»[۴]

دوم اینکه امام(ع) پیش از این، براى رسیدن به امامت و حکومت ظاهرى و زعامت سیاسى ـ که آن را حق مسلّم خود مى دانست ـ از هر گونه تلاش و اقدام ممکن، خوددارى نورزید، اما پس از قتل عثمان، با وجود اقبال عمومى و اصرارشان براى حکومت و زعامت سیاسى، از پذیرش آن ابا ورزید. راز این اکراه و امتناع چیست؟

راز این امتناع، براى پژوهندگانى که از اوضاع آن مقطع زمانى آگاهى دارند و از روحیات و ویژگیهاى شخصیتى امام على(ع) نیز شناختى، هر چند اجمالى، دارند، روشن است؛ زیرا، منصب خلافت و حکومت ظاهرى براى آن حضرت، یک هدف و یک ارزش اصیل نبود تا آن را به هر قیمتى که شده و در هر شرایط سیاسى و اجتماعى بپذیرد و از پذیرفتنش نیز خوشحال شود، بلکه حکومت، براى آن بزرگ پیشواى دینى و برترین اسوه کمالات انسانى و الهى، چنان که خودش بارها بار فرمود[۵]، وسیله اى براى پیاده کرده احکام نورانى اسلام ناب محمدى(ص) و نشر و تبلیغ فرهنگ غنى قرآنى و بسط عدالت همه جانبه سیاسى و اجتماعى و اقتصادى و رفع تبعیض و ستم از جامعه اسلامى بود.

امام(ع) با ارزیابى اوضاع موجود و ملاحظه دگرگونیهایى که در جامعه به وقوع پیوسته و ضد ارزشها، جایگزین ارزشها شده و مردم، از فرهنگ اصیل اسلام ناب محمدى و احکام قرآنى فاصله گرفته بودند، به خوبى مى دانست که حکومت کردن بر چنین جامعه اى و سامان دادن اوضاع نابه سامان اجتماعى و دفع تبعیض و فساد و بى عدالتى ها و باز گرداندن اوضاع به وضعیت دوران پیامبر(ص) کارى بس دشوار و بلکه محال است، بنابراین، از پذیرش حکومت خوددارى مى کرد.

دشوارى تغییر اوضاع، از آنجا ناشى مى شد که از یک سو، عموم مردم، با فضاى آلوده و وارونه دوران حکومتهاى پیشین، بویژه دوران عثمان، خو گرفته بودند و آماده پذیرش احکام اسلام ناب و رعایت اصول ارزشى و عدالت اجتماعى و اقتصادى نبودند و از سوى دیگر، کارگزاران نظام حکومتى ـ که همگى، به جا مانده از دوران حکومت عثمان و یا خلفاى پیش از او بودند و بسیارى از آنان، اگر نگوییم همه آنان، دستشان در اخذ و مصرف بیت المال، به نحو دلخواه، باز بود و در این زمینه، فعال مایشاء بودند، به هیچ قیمتى حاضر نبودند از شغلها و پستهاى آب و نان دار خود دست بکشند و مطیع امام(ع) ـ که تنها به ارزشها فکر مى کرد ـ گردند.

این، واقعیتى است که در بسیارى از سخنان امام(ع) به آن تصریح شده است:

«مرا وا گذارید و به سراغ شخص دیگرى بروید! زیرا، ما، به استقبال وضعى مى رویم که چهره هاى مختلف و جهات گوناگونى دارد (اوضاع مبهم و پیچیده است) [و] دلها بر این امر (حکومت)، استوار، و عقلها ثابت نمى مانند[و ابرهاى فساد و فتنه، فضاى جهان اسلام را تیره و تار ساخته و راه مستقیم ـ از غیر مستقیم ـ ناشناخته مانده است.»[۶]

سوم، اینکه با وجود همه پشتیبانیهاى مردمى و اصرار و پافشارى آنان بر بیعت و یارى امام على(ع) همان گونه که پیش بینى مى شد ـ و امام نیز از آن آگاهى کامل داشت ـ پس از آغاز حکومت و برداشتن نخستین گامهاى اصلاحى و اقدامات اساسى براى اصلاح ساختار حکومتى و دفع تبعیض و ستم از مردم، فتنه ها و مخالفتها، یکى پس از دیگرى، مانند طوفانى سهمگین، وزیدن گرفت و اوضاع سیاسى ـ اجتماعى جامعه را در هم ریخت، به طورى که حکومت کوتاه حضرت، به جنگ و … سپرى شد.

اکنون پس از این توضیحات، به طرح و بررسى علل و انگیزه هاى مخالفت با حکومت علوى مى پردازیم. در بیان انگیزه هاى مخالفت با حکومت علوى، سعى ما بر این است که آنها را با ملاحظه پیشینه تاریخى و مقطع زمانى شکل گیریشان طرح کنیم؛ زیرا، چنان که خواهیم دید، بخشى از این مخالفتها، پیشینه تاریخى دارد و چنین نیست که پس از تشکیل حکومت علوى، یکباره پیدا شده باشد.

برخى از مهمترین انگیزه هاى مخالفت با حکومت علوى، عبارت است از:

 

۱ـ حسادت ورزى و برترى جویى نسبت به خاندان پیامبر 

از انگیزه هاى مهم مخالفت با حکومت علوى که ریشه دار هم بوده و به عصر پیامبر اکرم(ص) و شاید پیش از اسلام برمى گردد و مربوط به قبایل عرب و بویژه برخى قبایل قریشى مکه[۷] است. حسادت ورزى و حس رقابت و برترى جویى نسبت به پیامبر(ص) و خاندان پاک او(ع) است.

بررسیهاى تاریخى نشان مى دهد که بسیارى از اقوام و قبایل عرب، خصوصاً برخى از قبایل قریش و در رأس آنان بنى امیه، بنا به انگیزه یادشده، هیچ گاه با پیامبر و خاندانش ـ که از «بنى هاشم» بوده اند ـ خوب نبوده و پیوسته نسبت به آنان به دلیل تعصب قومى و قبیلگى، رشک مى ورزیدند و بغض و کینه شان را در دل داشتند و بر این اساس، هرگز مایل نبودند که فردى از این خاندان، به حکومت برسد و بر آنان حکم راند.

از این رو، پس از قتل عثمان و آغاز بیعت مردم با امام على(ع) بسیارى از قریشیان، یا با آن حضرت بیعت نکردند و یا اگر بنا به انگیزه هاى سیاسى، مجبور شدند با او بیعت کنند، در باطن، دشمنى و بغض او را در دل مى پروراندند و از همکارى با حکومت علوى سر باز زده و پیوسته مترصد ضربه زدن به او و براندازى حکومتش بوده اند.

براى همین است که مى بینیم سر نخ بسیارى از توطئه ها، فتنه ها، آتش افروزیها علیه حکومت علوى، در دست افراد و گروه ها و احزابى از همین اعراب و قریشیان مقیم مکه و مدینه است.

اشراف و طوایف قریش، پس از بعثت پیامبر(ص) نه تنها به آن حضرت ایمان نیاوردند، بلکه پیوسته مى کوشیدند او را از هدفش برگردانند و از ادامه رسالتش بازدارند. در مکه، قصد جان حضرت را کردند و پس از هجرت ایشان به مدینه، جنگهاى فراوانى علیه پیامبر(ص) راه اندازى کردند.

در سال هشتم هجرت هم که با انبوه سپاه اسلام در مکه مواجه شدند و با اینکه مجد و عظمت پیامبر اکرم(ص) و مسلمانان را دیدند و عفو و گذشت آن حضرت نیز شامل حال آنان شد، اما مشرکان قریش و همپیمانان آنان و در رأس آنان، اشراف و سران قبایل، به سرکردگى ابوسفیان، از روى ترس و زیر برق شمشیر سپاه اسلام تسلیم شدند؛ زیرا، به دلیل روحیه برترى جویى و تعصب خشک قومى و قبیلگى، برایشان سخت بود که زیر بار آیین محمدى(ص) بروند و سلطه و حاکمیت و آقایى و سرورى آن حضرت را ـ که از بنى هاشم بود ـ بپذیرند. آنان، از اینکه افتخار آقایى و سرورى بر عرب، نصیب فردى از طایفه آنان نشده است، ناراحت بودند و نسبت به پیامبر(ص) حسادت مى ورزیدند، اما از آنجا که قادر به انتقال منصب الهى نبوت و رسالت ـ که از نظر آنان، ریاست و حکومت بر جزیرة العرب به حساب مى آمد، نه صرف یک مسؤولیت و منصب الهى جهت هدایت بشر ـ به خاندان خویش نبوده اند، به مسأله جانشینى و خلافت پس از آن حضرت مى اندیشدند و براى تصاحب آن، سرمایه گذارى کردند. با اعلام ولایت حضرت على(ع) از سوى پیامبر(ص) حسادت و کینه ورزى قریشیان نسبت به پیامبر و خاندانش دو چندان شد و آن

ان در محافل و مجالس حزبى و گروهى خود، نسبت به على(ع) توطئه چینى کرده و به دنبال آن با رواج شایعات و ایراد تهمتها علیه او، به تخریب شخصیت وى پرداختند تا بلکه بتوانند او را از چشم پیامبر(ص) و مسلمانان بیندازند. در ادامه این سناریوى شوم، در آخرین لحظات حیات پیامبر(ص)، از وصیت کتبى آن حضرت در باره خلافت و جانشینى على(ع) جلوگیرى کردند.

پس از ارتحال پیامبر(ص) و در حالى که على(ع) با همراهى برخى از اصحاب راستین پیامبر، مشغول کفن و دفن آن حضرت بودند و عموم مسلمانان هم در فراق از دست دادن بزرگترین پیشواى خود به سوگ و ماتم نشسته بودند، همین باند قریش و بویژه آل ابوسفیان، با شتاب هرچه بیشتر و بدون درنگ، در «سقیفه بنى ساعده» به همراهى برخى انصار، گرد هم آمدند و به رغم آن همه تصریح و تأکید و توصیه پیامبر(ص) به جانشینى على(ع)، کسى دیگر را به خلافت برگزیدند و براى او، از دیگران بیعت گرفتند. به حدى این بیعت گرفتن، با شتاب و غیر طبیعى بود که بنا به نقل منابع اهل سنت، بعدها، عمر، به آن اعتراف کرد و آن را فاقد هر نوع ارزش و اعتبار دانست.[۸]

در انتخاب خلیفه دوم، حتى شیوه به اصطلاح شورایى را رعایت نکردند و به صِرف اینکه ابوبکر، در روزهاى آخر عمر و در بستر بیمارى، وصیت کرده که خلیفه پس از من، عمر است،[۹] او را به خلافت برگزیدند.

پس از سپرى شدن دوران خلافت عمر، جریان انتخاب خلیفه بعدى را نیز طورى زمینه سازى کردند که باز فردى از میان قریش «عثمان» به خلافت رسید.[۱۰]

آنگاه که مردم خود به پاخاستند و براى نجات از تبعیضها و ستمها و فساد اداراى و مالى حکومت عثمان و کارگزارانش، او را به قتل رسانیدند و على(ع) را به خلافت برگزیدند، باز همین قریشیان نتوانستند امام على(ع) را به عنوان فردى از خاندان پیامبر(ص) و از بنى هاشم، بر منصب حکومت تحمل کنند، لذا از نخستین روزهاى شروع حکومتش، مخالفتها و فتنه انگیزیها و انواع تحرکات منفى علیه حکومت علوى را آغاز کردند.

براى اینکه نوشتار ما، مستندتر باشد، چند نمونه تاریخى و سند روایى را در تأیید و تحکیم آنچه بیان شد، ارائه مى کنیم.

نمونه نخست، سخنان خود مولا على(ع) است. ایشان در باره انگیزه مخالفت قریش با آن حضرت و حکومتش فرموده است:

«… ما تَنْقِمُ مِنّا قُرَیشُ إلاّ أَنَّ اللهَ اخْتارَنا عَلَیْهِمْ فَأدْخَلْناهُمْ فی حَیِّزِنا …؛[۱۱]

قریش با ما کینه جویى و دشمنى نمى کند جز براى اینکه خداوند، ما را به رهبرى و سرورى ایشان برگزید و ما، آنان را زیر فرمان خویش کشیده ایم.»

سپس امام(ع) دو بیت شعر انشا کرده که مرادش این است که قریشیان، به برکت ما (پیامبر و خاندانش) به ثروت و منزلت و شخصیت رسیدند، ولى اکنون حرمت ما را پاس نداشته و ما را نشناخته و با ما به جنگ برخاسته اند.

نمونه دوم، داستان گفت و گوى عمار یاسر با مردى از قریش به نام عبدالله بن ابى ربیعه مخزومى بر سر خلافت و جانشینى پیامبر(ص) است. آن مرد قریشى، به عمار یاسر مى تازد که: «اى پسر سمیه! از حد خود تجاوز کردى! تو را چه کار به اینکه قریش براى خود فرمانروا تعیین مى کند؟». جالب اینجاست که این گفت و گو، در پیش چشم بسیارى از مهاجران انجام گرفت و هیچ کدام از آنان این سخنان ابن ربیعه را تقبیح نکردند![۱۲]

نمونه سوم، گفتار سرکرده قریشیان و بنى امیه، (ابوسفیان) است. پس از اینکه نقشه از پیش طراحى شده آنان براى انتخاب عثمان به خلافت، عملى شد و او، حاکم مسلمانان گردید، همگى، در خانه ابوسفیان اجتماع کردند. ابوسفیان، در حالى که در آن هنگام، چشمانش را از دست داده بود، رو به حاضران کرد و گفت: «آیا بیگانه اى میان شماست؟»، گفتند: «نه.». گفت: «اى فرزندان امیه! خلافت را چون گویى از دست بنى هاشم بربایید! قسم به آنکه ابوسفیان به آن سوگند مى خورد! نه عذابى، نه حسابى، نه بهشت و جهنمى در کار است و نه رستاخیز و قیامتى!»

پس از این اجتماع، ابوسفیان به همراه مردى راه افتاد تا او را به قبر حمزه سیدالشهداء و عموى پیامبر(ص) برساند تا عقده دلش را خالى کند. هنگامى که کنار قبر حمزه قرار گرفت، رو به قبر حمزه کرد و گفت: «اى ابوعماره! حکومتى که با ضرب شمشیر به دست آوردید، امروز، بازیچه دست غلامان ما شده است!» سپس به قبر حمزه لگد زد.[۱۳]

مقصود ابوسفیان این بود که بنى امیه و قریشیان، با محمد(ص) و خاندان او، براى سلطنت و حکومت مبارزه کرده و شمشیر زدند، حکومتى که اینک در دست بنى امیه است و آل محمد(ص) از آن محرومند!

 

وقتی امام علی ع از امام زمان عج می گوید

امام زمان (عج)

نهج البلاغه، شامل بخش هایی است که در آن، امیر مومنان از ویژگی های امام زمان (عج) می گوید.

به گزارش ایمنا، «آن کس از ما»، وصف دلنشینی است که مولای متقیان برای شرح ویژگی های امام زمان (عج) انتخاب کرده است. امام علی (ع) در نهج البلاغه که راهی روشن برای همۀ روندگان راه حقیقت است از آیندۀ بشریت و زمان ظهور، رهاورد حکومت امام زمان و ویژگی های اخلاقی او می گوید و از یارانش که چون وقت موعود فرارسد، مانند ابر پاییزی، گرد او جمع می شوند.

در این گزارش، بخش هایی از کتاب شریف نهج البلاغه که به این مقوله پرداخته، از نظر می گذرانید:

او کیست؟

زره دانش بر تن دارد و با تمامی آداب و با توجه و معرفت کامل آن را فرا گرفته است. حکمت، گمشده ای است که همواره در جستجوی آن است و نیاز اوست که در بدست آوردنش می پرسد. در آن هنگام که اسلام غروب می کند و چونان شتری در راه مانده، دم خود را به حرکت درآورده، گردن به زمین می چسباند. (ضرب المثلی برای بیان ضعف و درماندگی) او پنهان خواهد شد، او که باقیماندۀ حجت های الهی و آخرین جانشین از جانشینان پیامبران است.

خطبۀ ۱۸۲ بخش ۵

چگونه حکومت می کند؟

خواسته ها را تابع هدایت وحی می کند، هنگامی که مردم، هدایت را تابع هوس های خویش قرار می دهند. در حالی که به نام تفسیر، نظریه های گوناگون خود را بر قرآن تحمیل می کنند، او نظریه ها و اندیشه ها را تابع قرآن می سازد.
در آینده آتش جنگ میان شما افروخته می گردد و چنگ و دندان نشان می دهد. با پستان هایی پر شیر که مکیدن آن شیرین، اما پایانی تلخ و زهراگین دارد، به سوی شما می آید.

آگاه باشید! فردایی که شما را از آن هیچ شناختی نیست، زمامداری حاکمیت پیدا می کند، که غیر از خاندان حکومت های امروزی است و عمّال و کارگزاران حکومت ها را بر اعمال بدشان کیفر خواهد داد.

زمین، میوه های دل خود را برای او بیرون می ریزد و کلیدهایش را به او می سپارد. او روش عادلانه در حکومت حق را به شما می نمایاند و کتاب خدا و سنت پیامبر (ص) را که تا آن روز متروک ماندند، زنده می کند.

خطبۀ ۱۳۸ بخش ۱

بدانید آن کس از ما، که فتنه های آینده را دریابد، با چراغی روشنگر در آن گام می نهد و بر همان سیره و روش پیامبر و امامان رفتار می کند تا گره ها را بگشاید.

بردگان و ملت های اسیر را آزاد سازد.

جمعیت های گمراه و ستمگر را پراکنده و حق جویان پراکنده را جمع آوری می کند.

سالهای طولانی در پنهانی از مردم به سر می برد آن چنان که اثر شناسان، اثر قدمش را نمی شناسند، گر چه دریافتن اثر و نشانه ها تلاش فراوان کنند.

سپس گروهی برای درهم کوبیدن فتنه ها آماده می گردند و چنان شمشیرها صیقل می خورند. دیده هاشان با قرآن روشنایی گیرد و در گوش هاشان تفسیر قرآن طنین افکند و در صبحگاهان و شامگاهان جام های حکمت سر می کشند.

خطبۀ ۱۵۰ بخش ۲

مجموع تمام آرزوها...

آگاه باشید، مثل آل محمد چونان ستارگان آسمان است. اگر ستاره ای غروب کند، ستارۀ دیگری طلوع خواهد کرد. گویا می بینم در پرتو خاندان پیامبر نعمت های خدا بر شما تمام شده و شما به آنچه آرزو دارید رسیده اید.

خطبۀ ۱۰۰، بخش ۳

دنیا پس از سرکشی به ما روی می کند. چونان شتر مادۀ بدخو که به بچۀ خود مهربان گردد. (سپس این آیه را خواند: «و اراده کردیم که بر مستضعفین زمین منت گذارده آنان را امامان و وارثان حکومت ها گردانیم.» سورۀ قصص، آی